نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

دلیل نبودن عکسهای بروز کارن نفس

      سلام عزیزدلم امروز آخرین روز امتحانات دانشگاهه ومن امروز بعداز 24روز میخوام به آرامش برسم پسرخوشگلم هرروز صبح ساعت 6:40 دقیقه بیدارت میکردم وازاونجایی که وقتی بیدارمیشی نمیتونی صبحانه بخوری وصبحانه رو تو مهد باکمک خاله صغری میل میکنی اینه که بعد از دست وصورت شستنت واصرار به مسواک زدن (آخه من عجله دارم وشماهم بااینکه شب موقع خواب بقول خودت متوات میزنی بازم صبح بیدارمیشی میگی متوات بزنم      ومن وقتی شمااین حرفارومیزنی  خلاصه آماده میشدیم وتامن شیرتوبریزم توقمقمه وبقول خودت قمبوله میرفتی وکفشاتومیپوشیدی ومیگفتی وای فشته بدو آخه حانم میملم دبام میکنه دییرکنم تتابام تومهده درس...
22 خرداد 1392

عکسای عشق زندگیم

من وبابایی مهربون وباحوصلم 7روزگی من خونه بابایی مهمون بودم اینم یه ماچ گونده از بابایی اینم باباعلی جووووونم که من بهش ددی میگم کارن5ماهه یه خواب ناز من میخوام کارامو خودم انجام بدم بعداز یه فعالیت خسته کننده   اینم یه ژست مردونه اینم استخر توپم وای کامیون سواری چه باحاله من وددی در عید1390 من در 13بدر سرماباعث شدخونه عمه فریبا با عروسکای پگاه جون خوش باشم البته عصر رفتیم گردش         کارن وقتی خیلی شیطنت کنه بدون اینکه صداش دربیاد خودش یه گوشه ای خوابش میبره یه عکس دیگه ام براتون گذاشتم که همینطور روی فرش خوابش بر...
5 خرداد 1392

وقتی کارن هوس بسته بندی شدن کرد

عزیزدلم همیشه دوست داری توجاهای کوچیک وسقف دار بازی کنی یه روز که من داشتم لحافارو مرتب میکردم به دوراز چشمهای من پتویی رو که مامانی بزرگ شما بدنیا اومدنی برات کادوآورده بودرو برداشتی ورفتی توکاورش منم که عادت کردم به اینکه وقتی بی سروصدایی یعنی داری دست گل به آب میدی اومدم  دیدم بععععله به سلامتی رفتی توکاور پتووواسه خودت داری کیف میکنی بعد من این شکلی شدم    واینم چندتاعکس از شما...   ...
5 خرداد 1392
1